جدول جو
جدول جو

معنی مار په - جستجوی لغت در جدول جو

مار په
خوبی و خصلت مادر را به ارث بردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریه
تصویر ماریه
(دخترانه)
زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماه به
تصویر ماه به
(دخترانه)
بهتر از ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارنه
تصویر مارنه
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
مارگزیده. سلیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که مار وی را گزیده باشد:
مهرۀ مار بهر مارزده ست
به کسی کز گزند رست مده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 800)
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ پِ)
در اساطیر یونان قدیم زن آتره از حکمرانان موره بوده و با برادر شوهر خود (تیست) رابطۀ نامشروع داشت و شوهر از این امر آگاه شد و برادر را بمهمانی خواند و سر فرزند نامشروع ایشان را بریده و از آن غذائی ترتیب کرده بدو خورانید
لغت نامه دهخدا
شحم الرمان، پیه انار
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ)
صورتی از مورچه پا، یا مورچه پی. ریشی کوتاه. قسمی زدن ریش. (یادداشت مؤلف).
- ریش مورچپه، ریش کوتاه. ریش که آن را به شکلی خاص زده باشند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مورچه و مورچه پی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
مال دهنده. منعم. معطی. بخشنده:
جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست
مدح ملکی مال دهی شکرستانی.
فرخی.
از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود
بودند خلق زو به همه وقت شادمان.
منوچهری.
عطا از خلق چون جویی گر او را مال ده گویی
به سوی عیب چون پویی گر او را غیب دان بینی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان). مادندر را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). مادندر یعنی نامادری. (انجمن آرا) :
چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی
چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
، در بعضی از نسخ به معنی دایه مرقوم است. (فرهنگ جهانگیری). بعضی به معنی دایه گفته اند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). دایه و مرضعه. (ناظم الاطباء) ، به معنی مادرخوانده هم بنظر آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نِ عُلْ)
قریه ای است واقع در سه فرسنگی میانۀ شمال و مشرق بید شهر. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بنارویه است که در بخش جویم شهرستان لار واقع است و 327 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَچْ چَ / بَ چْ چِ / بَ چَ / چِ)
بچۀمار. توله مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زادۀمار و کنایه است از گزنده و موذی و خطرناک: این ماربچه به غنیمت داشته بود مردن پدرش (علی تکین) و دور ماندن امیر از خراسان. (تاریخ بیهقی).
- امثال:
از مار نزاید جز ماربچه. نظیر:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
سعدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(رِ بِهْ)
کارخوب و بپارسی ترجمه نافله است که به عربی عبادت ناواجب را گویند. (آنندراج) (انجمن آراء) :
چنب سنت و نافله کار به
روا ناروا دان حلال و حرام.
ابونصر فراهی (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رِ رَهْ)
مخفف خار راه. رجوع به خار راه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دختر نازنین و نرم و نازک اندام و جنبان از نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلخه ای است که در گندم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نار پیه
تصویر نار پیه
پیه انار شحم الرمان
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ در پیچ مانند حلقه های مار: خط مارپیچ، مفتولی فلزی که دوراستوانه ای پیچیده شود، (ستون مار) عبارت از ستون یک بیک است با 5 قدم مسافت بین افراد. ستون مارپیچ برای حرکت از معابر مستور اتخاذ میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال ده
تصویر مال ده
بخشنده، منعم، معطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماربه
تصویر ماربه
ماربه در فارسی مونث مارب: نیاز حاجت نیاز جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارنه
تصویر مارنه
اسپیره، گونه ای شنگ که آنرا شنگ چمنی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماریه
تصویر ماریه
زن سپید درخشان رنگ تابان بدن
فرهنگ لغت هوشیار
مادر اندر زن پدر: چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی ک چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره ک (مولوی انجمن آنند) توضیح در دیوان کبیر مصحح آقای فروزانفر نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در په
تصویر در په
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماریره
تصویر ماریره
((رِ))
نامادری، مادندر، مادر اندر، مایندر
فرهنگ فارسی معین
ناپدری، شوهر مادر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوه و قلعه ای با همین نام در مشرق شهرک کتالم رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
شب اول عروسی که وسایل مورد نیاز میهمانی آن از سوی وابستگان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
بخش های پایانی هر چیز، کناره ی هر چیز، دامنه ی هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی
پستی و بلندی، تپه و چاله
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین بستن، قصد ایجاد پرچین، کناره ها و پیرامون چپر
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی چهارگوشه و گره خورده که در آن میوه، بذر و ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
در مسیر باد در جریان باد
فرهنگ گویش مازندرانی
ارثی، از تبار موروثی
فرهنگ گویش مازندرانی